اخبار و رویداد ها
جیب کرونا زده کارگر و کارفرما
ساعت از 11 صبح گذشته که به اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی در خیابان پورموسای تهران میرسم، جایی که روزهای شلوغی را پشت سر میگذارد. مردم در صفهایی که هر لحظه کوتاه تر میشود داخل اداره میروند و نفس بریده از راهپله و ماسک، بیرون میآیند تا ابلاغیه دیگر و پیامکی که محتوای آن کمی گیج کننده است و برای توضیح مجبورند دوباره برگردند. سعید و همسرش مرضیه از در اداره بیرون میآیند و از چینهای روی پیشانیشان پیداست که به جواب دلخواه نرسیدهاند. با آنها همقدم میشوم تا روایت سرگردانی آن دو را بشنوم. سعید که کاپشنی گشاد و شلوار پارچهای رنگ و رو رفتهای به تن دارد از اخراج مرضیه از مهدکودک میگوید. مرضیه هم حرفی می زند و بهانه فرزندش را میگیرد که چند خیابان بالاتر در ماشین منتظر مانده. سعید میگوید: «مشکل ما این است که بعد از کرونا همه جا تعطیل شد. مهدکودکی که همسرم در آن کار میکرد هم یکی از آنهاست. مهدکودک در سعادت آباد بود و بعد از کرونا و ترس مردم کلاً تعطیل کرد و رفت.» مرضیه ادامه حرف را میگیرد: «آنجا نیروی خدماتی بودم، اما دیگر نه کاری هست، نه بچهای که درمهد باز بماند. من کمردرد هم دارم و دنبال کار هستم اما پیدا نمیشود. الان آمدهام پیگیری کنم و سابقه بیمه و پول بیمه بیکاریام را بگیرم.»
سعید و همسرش که خوزستانی هستند دلیل آمدن به اداره را مشکلات سامانه اینترنتی میدانند که باعث شده هر بار مرخصی بگیرند و به اینجا بیایند: «دائم میگویند مشکل فنی داریم. برای اداره تشخیص چند بار رفتیم و آمدیم. برو ابلاغیه بگیر هی برو بیا چرا آخر وسط این وضعیت کرونا باید این همه رفت و آمد کنیم؟» او که تحصیلدار کارخانه آرد است از حقوق 3 میلیونی میگوید که تا پیش از کرونا بعلاوه 2 میلیون حقوق همسرش باز بسختی کفاف زندگی و اجاره ماهی یک میلیون و 800 هزار تومانی و دو کودکشان را میداد: «دیگه نمیشود با این وضعیت ادامه داد بالاخره یا یک بلایی سر خودم میآورم یا سر همسرم. هر روز که میروم بازار جنس 20 تا 30 درصد گران میشود.»
لنگ لنگان به در اداره برمیگردم، ویزیتورها مشغول شوخی و خنده هستند. با یکدیگر درددل میکنند و یکی که از بقیه شوخ و شنگتر است با خنده رو به من میگوید: «آقا بنویس همه چی گل و بلبل است، پول هم خواستی بگو خودم میدهم. اینجا آمدهای چکار؟ این همه نوشتی چه شد؟ کی گوش میدهد؟» او توضیح میدهد که بیشتر آدمهایی که اینجا میآیند سؤال کوچکی دارند و بیشتر آنها قوانین کار را نمیشناسند. برای همین یک پیامک آنها را به اینجا میکشاند. همین طور که حرف میزنیم مردی رنگ پریده از در بیرون میآید. ماسکی بهصورت ندارد و آنقدر پریشان است که نمیشود به ماسک نداشتنش کاری داشت. قاسم کارفرما بوده و در روزگار خوش گذشته در میدان ولیعصر(ع) دفتری داشته و در کار تولید غذا بوده است. حالا با کم شدن مشتری بعد از کرونا در مغازه را بسته و کارگران را بیرون کرده: «خودم هم بیکار شدم و حالا ول میگردم و حمالی میکنم، صبح تا شب. هر کاری بگویی میکنم اسنپ، پیک موتوری...»
دلیل حضورش شکایت یکی از کارگران از اوست: «همه حق و حقوقش را داده بودم اما باز شکایت کرده و اینجا هم که دائم میگویند حق با کارگر است. محکومم کردند که 26 میلیون بدهم، ولی من همه اسناد و مدارک پرداختی را همراهم دارم. کاش به فکر من کارفرما که خودم هم بیکار شدهام، بودند.» قاسم تعریف میکند که بعد از بستن در مغازه حالا مجبور است 18 میلیون به اداره دارایی بدهد و خسارتهای دیگری از این دست.
داخل اداره کمی که خلوتتر میشود وارد میشوم. همه ماسک بهصورت دارند اما با این ازدحام و رفت و آمد حتی با ماسک هم جای امنی به نظر نمیآید. در واقع صحبت کردن از فاصله اجتماعی در اداراتی از این دست بیشتر به شوخی میماند. پنج دختر مشغول داد و بیداد هستند. یکی از آنها توضیح میدهد که همگی آرایشگر هستند و بعد از کرونا اخراج شدهاند: «بیمه ما رد نشده و الان بهخاطر کرونا ما را اخراج کرده اما کارفرما گردن نمیگیرد. بیمه پنج سال کار ما را سه ماه رد کرده و حالا 30 میلیون سفته هر کدام ما را گذاشته اجرا.»
آنقدر عصبانی هستند که همه چند قدم از آنها فاصله میگیرند. بخش «میز خدمت» حسابی پر است و هر کسی از یک سمت سؤالی مطرح میکند. وکلا و کارشناسان هم بین مردم رفت و آمد میکنند تا شاید گرهی باز شود. یکی از کارمندان توضیح میدهد که بیشترین مراجعه درخواست کنندگان بیمه بیکاری هستند. او از دعواهای هر روزه و بزن بزن مردم عصبانی تعریف میکند: «مردم خیلی عصبی شدهاند. دست کارگران به جایی بند نیست و به همدیگر پرخاش میکنند.»
زنی که با مانتو اتو کشیده و مرتبی کنار در ایستاده خودش را کارشناس روابط کار معرفی میکند. او توضیح میدهد هزینههای ثبت در سامانه و بقیه مسائل اداری بیش از توان یک کارگر بیکار است: «کارگری که از کار بیکار شده آنقدر پول ندارد که برود کافی نت از همه مدارکش اسکن بگیرد که هر دانهاش 2 ، 3 هزار تومان میشود. برای پرینت بانکی هم باید 200 تا 300 هزار تومان پول بدهند. در کنار این هزینهها و رفت و آمدها، مشکلات سامانه هم خیلی از آنها را اذیت میکند. باید بروند و بیایند و هزینه پرداخت کنند که آیا در نهایت به پولشان برسند یا نه؟ بعضی از همکاران ما هم با اینکه میدانند بعضی پروندهها فرجام خوبی ندارد از ناآگاهی کارگر استفاده میکنند و از هرکدام 2 تا 3 میلیون پول میگیرند و آخر هم گاهی بعد از شش ماه نتیجه هیچ.» او از مشکلات سامانه که برای خودش هم پیش آمده میگوید که بعد از بارگذاری مدارک و وکالتنامه وقتی میخواسته وارد دادگاه شود جلویش را گرفتهاند: «با اینکه سامانه به من شماره پیگیری داده بود اما در جلسه میگفتند چیزی پیدا نمیکنند.»
دوباره برمیگردم جلوی در که صدای فریادهای دو پیرمرد که تازه از اداره بیرون آمدهاند آرامش و خلوتی آخر وقت خیابان را بهم ریخته است. دختر جوانی که پرونده قرمزی زیر بغل دارد کنار خیابان منتظر رسیدن اسنپ است. او هم به همراه پنج کارمند دیگر شش ماه است از یک آژانس هواپیمایی در جردن بهخاطر نبود مشتری اخراج شده و حالا در خانه کار میکند تا مجبور نباشد از پدر و مادر پول بگیرد: «تازه فهمیدم اصلاً بیمه مرا رد نکردهاند. شکایت کردم و الان آمدهام اول کسری بیمه را حل کنم بعد بروم دنبال بیمه بیکاری.» او در سایتهای کاریابی هم رزومه داده اما تا امروز خبری از کار نشده و فعلاً مجبور است در خانه کار کند تا خرج و مخارجش را دربیاورد. در راه برگشت به قدم لرزان سعید و مرضیه در انتهای کوچه فکر میکنم. به نگرانی آنها از آیندهای که غبارآلودتر از همیشه به نظر میرسد.